prettiest little thing

ساخت وبلاگ
می دانم تمام جزئیات را تعریف نکردم، تا همین جا که پیرزن و چهار پسر گستاخش مرا لو ندادند کافی ست!

 

 

ماه ها بود ک در رکود اتاق جاری بودم.

تنفر کسانی که حتی یک بار هم مرا دیده بودند را دورادور لمس می کردم و چیز مایعی درونم به شدت بالا و پایین می پرید!

جز ملاقات و تلفن های وکیلم -که به شدت با وجودش مخالف بودم!- ملاقاتی یا تماس دیگری نداشتم.

نه تنها زندگی رنگ نباخته بود، بلکه دور بودن از آن حماقت های خوش طعم بسیار هم انرژی بخش بود و سپس...بازخواهم گشت ابلهان هوس انگیز!

پشت میز نشستم و قلم را برداشتم که در باز شد.

راجع به هویتش مطمئنم نبودم، مهم هم نبود.

البته کیست که علاقمند به ابرقهرمان بودن نباشد؟

این که مغزش رادار باشد و موجودات زنده را با هویت، تا هزاران مایلی تشخیص دهد؟

مثلا چند ثانیه پیش از ورود با چهره ای مشتاق و خوفناک میان سلول بایستم و بلافاصله پس از باز شدن درب، بگویم:"آه...فلانی،دوست قدیمی!"

یا :"دکتر فلانی...با حضورتون متعجبم کردید! کمی زود نیست؟"

"مامور فلانی...از دیدنتون خوشحالم"

آنگاه کلیشه را کامل کرده ام!

اما همانجا می نشینم و خط خطی کردن برگه را ادامه میدهم.

از زمانی که خانه را با این سلول دلگیر تعویض کرده ام، زمان بیشتری را به افکار و تخیلم اختصاص می دهم.

ساعت ها شناور می شوم و چند دقیقه ای را با نگهبان بخت برگشته می گذرانم.

با صدای سرفه شناختمش سرم را بالا نیاورم:"اوه...سلام،اوضاع چطوره؟"

تلاش می کرد مودب به نظر برسد:"یه کم بهم ریخته اس...درست می شه. اوضاع تو چطوره؟"

-من؟ شگفت انگیز!

لبخندِ گیجی زد.

پرسیدم:"هنوزم تو اون اتاق پر از اسپرم گیر افتادی؟"

لبخندش پرید:"اون اتاق و تموم آدماش مُردن!"

-متوجه نمی شم!

سعی می کرد منظم نفس بکشد:"مثل این که تنها دلیل وجود اون اتاق تو بودی و حالا که رفتی چیزی به این مضمون وجود نداره!"

سعی داشتم لرزش زیبای بدنش را نادیده بگیرم.

سمت صندلی رفت و جا خوش کرد. آرزو می کردم هر چه زودتر "بزند به چاک"، اما خیر ، گویا ماندگار بود!

دسته ای از موهای لطیفش را پشت گوش داد:" هر چقدر بیشتر تو تخیلت فرو میری کمتر فانتزی مینویسی!"

ابرو پراندم:" که اینطور!"

-من گانزوهای مزخرفتو می خونم! کی فک می کرد اینارو تو نوشته باشی؟ به هر حال طلسمش شکسته شد.

-می دونم برای دلالی نیومدی.

-درسته! تصور کن اومدم گونتو ببوسم و برم.

موج ارتعاشات بدن نحیف و مردانه اش با برخورد به اندامم قوی ترم می ساخت.

-من که عجله ای ندارم. گونمو ببوس و برو.

انگشت اشاره اش را سمتم گرفت ، برخاست و رفت.

piano sonata no.17 in D minor...
ما را در سایت piano sonata no.17 in D minor دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : big-jet بازدید : 62 تاريخ : جمعه 3 اسفند 1397 ساعت: 5:22